فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي

صیدکنان مرکب نوشیروان


نظامی
صیدکنان مرکب نوشیروان دور شد از کوکبه خسروان
مونس خسرو شده دستور و بس خسرو و دستور و دگر هیچکس
شاه در آن ناحیت صید یاب دید دهی چون دل دشمن خراب
تنگ دو مرغ آمده در یکدیگر وز دل شه قافیه‌شان تنگتر
گفت به دستور چه دم میزنند چیست صغیری که به هم میزنند
گفت وزیر ای ملک روزگار گویم اگر شه بود آموزگار
این دو نوا نز پی رامشگریست خطبه‌ای از بهر زناشوهریست
دختری این مرغ بدان مرغ داد شیربها خواهد از او بامداد
کاین ده ویران بگذاری به ما نیز چنین چند سپاری به ما
آن دگرش گفت کزین درگذر جور ملک بین و برو غم مخور
گر ملک اینست نه بس روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار
در ملک این لفظ چنان درگرفت کاه براورد و فغان برگرفت
دست بسر بر زد و لختی گریست حاصل بیداد بجز گریه چیست
زین ستم انگشت به دندان گزید گفت ستم بین که به مرغان رسید
جور نگر کز جهت خاکیان جغد نشانم به دل ماکیان
ای من غافل شده دنیا پرست بس که زنم بر سر ازین کار دست
مال کسان چند ستانم بزور غافلم از مردن و فردای گور
تا کی و کی دست‌درازی کنم با سر خود بین که چه بازی کنم
ملک بدان داد مرا کردگار تا نکنم آنچه نیاید به کار
من که مسم را به زر اندوده‌اند میکنم آنها که نفرموده‌اند
نام خود از ظلم چرا بد کنم ظلم کنم وای که بر خود کنم
بهتر از این در دلم آزرم داد یا ز خدا یا ز خودم شرم باد
ظلم شد امروز تماشای من وای به رسوائی فردای من
سوختنی شد تن بیحاصلم سوزد از این غصه دلم بر دلم
چند غبار ستم انگیختن آب خود و خون کسان ریختن
روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز
شرم زدم چون ننشینم خجل سنگ دلم چون نشوم تنگدل
بنگر تا چند ملامت برم کاین خجلی را به قیامت برم
بار منست آنچه مرا بارگیست چاره من بر من بیچارگیست
زین گهر و گنج که نتوان شمرد سام چه برداشت فریدون چه برد
تا من ازین امر و ولایت که هست عاقبت‌الامر چه دارم به دست
شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت
چونکه به لشگر گه و رایت رسید بوی نوازش به ولایت رسید
حالی از آن خطه قلم برگرفت رسم بدو راه ستم برگرفت
داد بگسترد و ستم درنبشت تا نفس آخر از آن برنگشت
بعد بسی گردش بخت آزمای او شده و آوازه عدلش بجای
یافته در خطه صاحبدلی سکه نامش رقم عادلی
عاقبتی نیک سرانجام یافت هر که درِ عدل زد این نام یافت
عمر به خشنودی دلها گذار تا ز تو خوشنود بود کردگار
سایه خورشید سواران طلب رنج خود و راحت یاران طلب
درد ستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد
گنبد گردنده ز روی قیاس هست به نیکی و بدی حقشناس
طاعت کن روی بتاب از گناه تا نشوی چون خنجلان عذر خواه
حاصل دنیا چو یکی ساعتست طاعت کن کز همه به طاعتست
عذر میاور نه حیل خواستند این سخنست از تو عمل خواستند
گر بسخن کار میسر شدی کار نظامی بفلک بر شدی
نظامی (2014/05/21-23:00)


اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی