سوره 5 | سوره مبارکه المائدة | صفحه 112 |
|
قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24) |
گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نمى شويم، پس تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، همانا ما اينجا نشسته ايم. (24) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (25) |
[موسى ]گفت: پروردگارا! من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، پس ميان ما و اين قومِ نافرمان جدايى بينداز. (25) |
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (26) |
[خدا ]گفت: پس [به سبب نافرمانيشان ورود به ]آن [سرزمين مقدّس ]چهل سال بر آنان ممنوع خواهد بود. اين در حالى است که آنان در اين سرزمين سرگردان خواهند شد; پس بر اين قوم نافرمان تأسف مخور. (26) |
۞ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) |
و خبر دوم پسر آدم را به حقّ بر آنان بخوان، هنگامى که [هر يک از ]آن دو، قربانى اى تقديم کردند، پس از يکى از آن دو قبول شد و از ديگرى قبول نشد. او گفت: حتماً ترا مى کُشم، گفت: خدا فقط از تقواپيشگان قبول مى کند. (27) |
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (28) |
همانا اگر تو براى کشتن من دست به سويم بگشايى من براى کشتن تو دست به سويت نخواهم گشود، زيرا اين از خدا، صاحب اختيار جهانيان مى ترسم. (28) |
إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ (29) |
همانا من مى خواهم که تو گناه من و گناه خودت را بر عهده بگيرى و از اهل آتش گردى و اين است جزاى ستمکاران. (29) |
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (30) |
سرانجام [در کشاش ميان نفس و فطرت ]نفسش او را براى کشتن برادرش تشجيع و رام کرد، در نتيجه او را کشت و از زيانکاران گرديد. (30) |
فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ ۚ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) |
پس خدا کلاغى را برانگيخت که در زمين کاوش کند تا به او بنماياند که چگونه جَسَد برادرش را دفن کند. او گفت: اى واى بر من! آيا عاجزم که مانند اين کلاغ باشم و جَسَد برادرم را دفن کنم؟ و سرانجام از پشيمانان گشت. (31) |
|
(کلمات داخل پرانتز توسط مترجم اضافه شده) |