دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو؛ نهان مکن |
|
چون خمُشانِ بیگنه روی بر آسمان مکن |
بادهی خاص خوردهای، نقل خلاص خوردهای |
|
بوی شراب میزند. خربزه در دهان مکن! |
روزِ الست جانِ تو خورد مِیای ز خوانِ تو |
|
خواجهی لامکان تویی؛ بندگیِ مکان مکن |
دوش شراب ریختی، وز بَرِ ما گریختی |
|
بارِ دگر گرفتمت؛ بارِ دگر چُنان مکن |
من همگی توراستم؛ مستِ میِ وفاستم |
|
با تو چو تیرِ راستم؛ تیرِ مرا کمان مکن! |
ای دلِ پارهپارهام، دیدنِ اوست چارهام! |
|
اوست پناه و پُشتِ من؛ تکیه بر این جهان مکن |
ای همهخلق نای تو، پُر شده از نوای تو |
|
گر نه سماعبارهای، دست به نای جان مکن |
نَفخِ نَفَختُ کردهای، در همه دردمیدهای |
|
چون دمِ توست جانِ نِی، بینِیِ ما فغان مکن |
کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد |
|
ناله کنم؛ بگویَدَم دم مزن و بیان مکن |
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو |
|
گرگ تویی، شبان منام، خویش چو من شبان مکن |
هر بُنِ بامداد تو جانبِ ما کشی سبو |
|
کای تو بدیده روی من، روی به این و آن مکن |
شیر چشید موسی از مادرِ خویش ناشتا |
|
گفت که مادرت منام؛ میل به دایگان مکن |
باده بنوش، مات شو! جملهی تن، حیات شو! |
|
بادهی چون عقیق بین؛ یادِ عقیقِ کان مکن! |
بادهی عام از بُرون، بادهی عارف از درون |
|
بوی دهان بیان کند. تو، بهزبان، بیان مکن |
از تَبَریز، شمسِ دین میرسَدَم چو ماهِ نو |
|
چشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکن |