فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند
زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید
صفحه اصلی
>>
Cultural Part - بخش فرهنگي
>>
مولانا
- صفحه 78
درباره بخش فرهنگی
بخش فرهنگی
قرآن
حافظ شیرازی
مولانا
سعدی شیرازی
گلچین
نظامی
عطار
عمر خیام
شیخ بهایی
ابوسعید ابوالخیر
بابا طاهر
هاتف اصفهانی
سنایی
شیخ محمود شبستری
فردوسی
رودکی
قلم
امیر خسرو دهلوی
فروغی بسطامی
شمس تبریزی
سید محمد حسین طباطبایی
مجذوب تبریزی
رهی معیری
خواجه عبدالله انصارى
محیی الدین ابن عربی
جامی
ناصرخسرو
صغیر اصفهانی
صفحه
<<
<
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
>
>>
چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی
مولانا - صفحه 78
چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی
که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی
پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان
نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی
چگونه باشد عاشق ز مستی آن می
که جام نیز ز تیزیش گم کند جامی
چه جای خاک که بر کوه جرعهای برریخت
هزار عربده آورد و شورش و خامی
تو جام عشق چه دانی چه شیشه دل باشی
تو دام عشق چه دانی چو مرغ این دامی
ز صاف بحر نگویم اگر کفش بینی
مثال زیبق بر هیچ کف نیارامی
ملول و تیره شدی مر صفاش را چه گنه
نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی
که خاک بر سر سرکا و مرد سرکه فروش
که شهد صاف ننوشد ز تیره ایامی
به من نگر که در این بزم کمترین عامم
ز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامی
قبلا به موضوع
ننگ و بدنامی
و
ترس از بلا
در سخن عارفان اشاره شده و این نیز تضمینی دیگر بر آن است ولی آنچه در این شعر بیشتر به چشم میخورد اشاره به
هفت شهر عشق
است که عطار گفته
اینجا جا دارد برای بیان عظمت
عطار
و علت ارادت مولوی به او به این واقعه اشاره شود که عطار کتاب
اسرارنامه
را وقتی
جلالالدین محمد
کودک بود و هنوز
مولانا
نشده بود به او هدیه داد و گفت "
دور نیست که عالمی از نفس این کودک گرم شود
" که حال نه تنها جهانی گرم شده بلکه عده ای که هنوز سردند برای بهره بردن از گرمای وجود مولوی بر سر
وطن و ملیت
او دعوا دارند غافل از اینکه او ملیت خود را از
سرزمین دل عطار
گرفته که هرکه در
کشور دل
آید دیگر با همه در صلح است و دعوا نخواهد داشت و حق را می پذیرد که او در بلخ به دنیا آمده و در قونیه از دنیا رفته و در این بین سفری کرده از خامی به پختگی،
سفری در سرزمین دل
و در
کشور فرهنگ ایران
این وطن، مصر و عراق و شام نیست، این وطن، شهریست کان را نام نیست
(شیخ بهایی)
اما این شعر به لحاظ معنی یکی از سخت ترین شعرهای مولانا است که برای درک مفهوم آن باید حتما شهروند کشور دل بود که بهای اخذ گذرنامه اش جان است و مخصوصا مدرک شناسایی هم نباید داشت و باید به قول خودش
عاشق و نی
شد کاملا خالص فقط در طلب حق و خوبی که در این شهر
عاقلان و کسان
محرم نیستند
خامی است اگر تصور کنیم که می شود حتی بیتی از این شعر را در چند سطر معنی کرد تنها اشاره می شود که
جامی که جام بودن را گم کرده
همان مقام
حیرت و حیرانی
از هفت شهر عشق است و
نهنگ فقر
اشاره به مقام
فقر و فنا
است
آنچه مولانا به اشاره گفته راه رسیدن از طلب و عشق به فقر و فناست آنچه این بین برای هر طالب و سالکی روی میدهد تجربه ای منحصربه فرد است تنها با کمک از مثالی معروف میتوان گفت زندگی عارفان در این راه به کِرم ابریشم مثل زده شده که
کرم ابریشم ابتدا در طلب خوراک شروع به خوردن برگها می کند
سالک هم در طلب کسب معرفت و عشق به کمال شروع به تجربه و یادگیری می کند
و بعد کِرم پس از رشد کافی در تنهایی دور خود پیله می تند
سالک نیز در جهت عمل به آموخته ها و عشق به خوبی به ناچار تنها می شود و تحت فشار و در تنگنا قرار می گیرد اگر اسیر
دام
و
رنگ و بوی جهان
نشود که متاسفانه اکثر مردم در مرحله کسب تجربه درحال تکرار گاه تمام عمر خود را هدر می کنند و از آموخته های خود و دیگران درس نمیگیرند و به آموخته ها عمل نمیکنند
کرم در پس تحمل تنهایی و سختی و تنگی پیله به زحمت خارج شده و پروانه می شود
*
سالک نیز با صبر و تحمل سختی راه عشق به خوبی و حقیقت در پیله تنهایی خود، گاه در غار حرا، گاه در چاه حسد برادران و گاه در زندان زلیخا و گاه در دل نهنگ و ... در نهایت به لطف خدا عارف شده و به کمال می رسد، البته تنهایی و گوشه نشینی یک اصطلاح عارفانه است و آنان حتی در میان جمع در درون خود خلوت دارند (اصل پیله در خدمت به خوبی و مردم ایجاد می شود و اصطلاحا به خوب بودن پیله باید کرد) ولی برعکس برخی در خلوت و تنهایی ظاهری هم گرفتار هزاران اهریمن نفس و عقل خویش اند
(اینکه گویند اولیای خدا در کُوه روند، ایشان در بین مردم برفراز صد کُوه اند)
پرواز پروانه مژده ای است به کرم های کوچک که سختی راه را تحمل کنید که شما پروانه اید
عارفان نیز بعد از رسیدن به منزلی از منزلها هریک پروازی بر آسمان کمال نمودند و اثر زندگیشان تا به امروز مانده و به دست باقی انسانها رسیده که ای انسانها شما هنوز اسیر خاکید که پرواز نکرده اید هیولای تیره ی خاک و ماده را از صورت روح و روان خود بشویید تا
با صیقلی کردن دل از تیرگی
از
عامی
بگذرید و
خاص
شوید و پرواز کنید به سوی ابدیت در آغوش حضرت دوست
مرغ باغ ملکوتم، نیَم از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خرم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست، به هوای سر کویش، پرو بالی بزنم
انشاالله ما طالب باشیم و عاشق حق تا رندی کنیم و با بهره از تجربه ی عارفان این راه را با امید بیشتری طی کنیم و باشد که دعای خیر عارفان قسمت حال ما گردد
* به تحقیق اگر کسی مثلا با
دلسوزی
برای کرم در حال تبدیل سعی کند زمان دوران پیله را کم کند یا خروج پروانه را مثلا با شکافتن پیله آسان کند تا پروانه ظریف فشار پیله را تحمل نکند این باعث می شود بالهای پروانه چروک بمانند و باز نشوند و همچنان پروانه اسیر زمین بماند و قادر به پرواز نباشد و این حکایت کسانی است که در میانه راه باز میمانند و خدای نکرده به خطایی یا به فریب
رنگ و بو و دسیسه دنیا
و یا تقلبی از سر غفلت از پیله زودهنگام و یا ناحق خارج شده و به مقصد نرسیده از آن بازگردند مخصوصا که در اوج این دوران خدا هم به
دلسوزی ناحقی
فشار پیله را کم نمیکند زیرا او بهتر میداند زمان و نیاز پروانه شدن چیست ، باید هشیار بود که در راه رهزن بسیار است و این راه معرفت بسیار خطرناک است بویژه در انتها که شیطان نفس بیشترین مکر خود را به کار می برد و حتی به کتاب مقدس هم برای گمراه کردن سالک قسم میخورد، و اگر کسی غفلت کند و از پروانه شدن باز بماند چیزی جز حسرت با خود نمی برد مگر به لطف خدا با نعمت توبه بازگردد که از رحمت او نومید نباشد شد
خلاصه
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
ولی
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
و خدا را شکر که
حافظی
از آیات قرآن، پروانه وار آمد و مژده و
نوید داد که عام است فیض رحمت او
(
آیه 54 سوره انعام
)
مولانا
(2018/04/13-04:30)
اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بیمرادیِ ماست
مرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویش
خلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم
تفاوتی نکند، چون نظر بهعینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شد
خللپذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردن
که هرچه دوست پسندد بهجای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویش
از آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست
*
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است
(آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد
#
ابیات مرتبط با این شعر
672
670
670
مشاهده متن کامل
سعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)
623