فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي

در آن خلوت که هستی بی نشان بود


جامی
در آن خلوت که هستی بی نشان بود به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور ز گفت و گوی مایی و تویی دور
جمال مطلق از قید مظاهر به نور خویش هم بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب مبرا دامنش از تهمت عیب
نه با آیینه رویش در میانه نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طره اش نگسسه تاری ندیده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسایه سنبل نبسته سبزه ای پیرایه بر گل
رخش ساده ز هر خطی و خالی ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش می ساخت قمار عاشقی با خویش می باخت
ولی زانجا که حکم خوبروییست ز پرده خوبرو در تنگ خوییست
پری رو تاب مستوری ندارد چو در بندی سر از روزن برآرد*
نظر کن لاله را در کوهساران که چون خرم شود فصل بهاران
کند شق شقه گلریز خارا جمال خود کند زان آشکارا
تو را چون معنیی در خاطر افتد که در سلک معانی نادر افتد
نیاری از خیال آن گذشتند دهی بیرون به گفتن یا نوشتن
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست نخست این جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس تجلی کرد بر آفاق و انفس
ز هر آیینه ای بنمود رویی به هر جا خاست از وی گفت و گویی
ازو یک لمعه بر ملک و ملک تافت ملک سرگشته خود را چون فلک یافت
همه سبوحیان سبوح گویان شدند از بیخودی سبوح جویان**
ز غواصان این بحر فلک فلک برآمد غلغل سبحان ذی الملک
ازان لمعه فروغی بر گل افتاد ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع ازان آتش برافروخت به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
ز نورش تافت بر خورشید یک تاب برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش روی خویش آراست لیلی به هر مویش ز مجنون خاست میلی
لب شیرین به شکر ریز بگشاد دل از پرویز برد و جان ز فرهاد
سر از جیب مه کنعان برآورد زلیخا را دمار از جان برآورد
جمال اوست هر جا جلوه کرده ز معشوقان عالم بسته پرده
به هر پرده که بینی پردگی اوست قضا جنبان هر دل بردگی اوست
به عشق اوست دل را زندگانی به عشق اوست جان را کامرانی
دلی کو عاشق خوبان دلجوست اگر داند وگر نی عاشق اوست
هلا تا نغلطی ناگه نگویی که از ما عاشقی وز وی نکویی
که همچون نیکویی عشق ستوده ازو سر برزده در تو نموده
تویی آیینه او آیینه آرا تویی پوشیده و او آشکارا
چو نیکو بنگری آیینه هم اوست نه تنها گنج او گنجینه هم اوست
من و تو در میان کاری نداریم بجز بیهوده پنداری نداریم ***
خمش کین قصه پایانی ندارد زبانی و زبان دانی ندارد
همان بهتر که هم در عشق پیچیم که بی این گفت و گو هیچیم هیچیم

این شعر از جامی صحبت از قبل از زمان آفریش است که چگونه و چرا خداوند تصمیم به آفرینش گرفت و تنها عارفانی به بزرگی جامی قادر به درک و بیان این موضوع به این زیبایی هستند
صحبت از این است که هرچه در عالم هست از اوست و نه فقط از اوست بلکه خود اوست که در جلوه های مختلف ظاهر شده، صحبت از این است که علت آفرینش عشق است عشق بین صفت عاشقی خدا و صفت معشوقی او که تنها انسان قادر به درک آن است
به قول حافظ
جلوه‌ای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت ، عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
صحبت از این است که هیچ جا عشق پدید نیامده و نمی آید مگر به خواست او و اوست که هم عاشق است و هم معشوق و حقیقتا زبان از تعریف درباره جنبه های مختلف این شعر جاودانه قاصر است
و حتی خود خداوند نگهبان است که هر خام و ناپخته ای به اسرار این بیان و سخنهای مشابه آگاه نشود، باشد که لایق باشیم و بهره مند گردیم
*نکو رو تاب مستوری ندارد ببندی در ز روزن سر برآرد
**همه سبوحیان سبوح جویان شدند از بیخودی سبوح گویان
*** منظور جامی بی اختیار بودن ما نیست بلکه منظورش این است که ما اغلب پندار بیهوده ای داریم که راه به جایی نخواهد برد و خیری برای ما نخواهد داشت در حالی که اگر در هر کاری بجای محاسبه سود و زیان دنیای خود که حاصل بلند مدتی ندارد (تازه آن هم اگر داشته باشد)، ببینیم کدام کار خداپسندانه است و کدام نیست و در اصل طبق خواست خدا پیش رویم و برای نزدیکی به خدا به هر هزینه ای خوب باشیم
در نهایت با بدست آوردن رضای خدا به آرامش و شادی می رسیم چراکه آرامش در دل ایجاد می شود و دل خانه خداست و خدا هم گفته "تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد" (سوره رعد آیه 28) و نمی شود ادعای یاد خدا بودن داشت و در راه او نبود
پس بنابر این ما اگر کاری را بر اساس پندار بیهوده و باطل خود انجام دهیم ، آن کار باطل است و انگار کاری انجام نشده و انگار مایی وجود نداشته و در واقع اگر کاری کنیم که خدا را خوش نیاید در اصل در حال دوری از خدا و آرامش و ... هستیم پس فریب عقل خام و شادی های زودگذر را نباید خورد و باید عاقبت اندیش بود چراکه دیر یا زود نتیجه اعمال ما به ما باز خواهد گشت
انشاالله همه در راه او قدم برداریم، که اگر با او باشیم پندار بیهوده نخواهیم داشت و خود را بدست او می سپاریم و ابزار او برای انجام کارهایش می شویم که در این صورت نه تنها من و تو در میان کار داریم بلکه مانند هزاران تن از برگزیدگان عالم ما ابزار برقرار بودن حکم خدا در زمین خواهیم بود
و در حکم یاری دهندگان دین خدا خواهیم بود که در آیه 7 سوره محمد به آن اشاره شده
در رابطه با پندار بیهوده و غلط ما که اغلب باعث می شود ما تصور اشتباه و نادرستی از حکمت الهی داشته باشیم، حافظ نیز اینگونه گفته است ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
جامی (2016/05/15-00:30)


اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی