ای بسا مخلص که نالد در دعا | |
تا رود دود خلوصش بر سما |
تا رود بالای این سقف برین | |
بوی مجمر از انین المذنبین |
پس ملایک با خدا نالند زار | |
کای مجیب هر دعا وی مستجار |
بنده مؤمن تضرع می کند | |
او نمی داند به جز تو مستند |
تو عطا بیگانگان را می دهی | |
از تو دارد آرزو هر مشتهی |
حق بفرماید که نه از خواری اوست | |
عین تاخیر عطا، یاری اوست |
حاجت آوردش ز غفلت سوی من | |
آن کشیدش مو کشان در کوی من |
گر بر آرم حاجتش او وا رود | |
هم در آن بازیچه مستغرق شود |
گرچه می نالد به جان یا مستجار | |
دل شکسته سینه خسته گو بزار |
خوش همی آید مرا آواز او | |
وآن خدایا گفتن و آن راز او |
وانک اندر لابه و در ماجرا | |
می فریباند بهر نوعی مرا |
طوطیان و بلبلان را از پسند | |
از خوش آوازی قفس در می کنند |
زاغ را و چغد را اندر قفس | |
کی کنند این خود نیامد در قصص |
پیش شاهد باز چون آید دو تن | |
آن یکی کمپیر و دیگر خوش ذقن |
هر دو نان خواهند او زوتر فطیر | |
آرد و کمپیر را گوید که گیر |
وآن دگر را که خوشستش قد و خد | |
کی دهد نان بل به تاخیر افکند |
گویدش بنشین زمانی بی گزند | |
که به خانه نان تازه می پزند |
چون رسد آن نان گرمش بعد کد | |
گویدش بنشین که حلوا می رسد |
هم برین فن داردارش می کند | |
وز ره پنهان شکارش می کند |
که مرا کاریست با تو یک زمان | |
منتظر می باش ای خوب جهان |
بی مرادی مومنان از نیک و بد | |
تو یقین می دان که بهر این بود |