سوره 11 | سوره مبارکه هود | صفحه 229 |
|
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ ۖ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) |
صالح گفت : اى قوم من ، اگر من بر معجزه اى از جانب پروردگارم که رسالت مرا تأييد کند ، تکيه داشته باشم و او از جانب خود رحمتى ( رسالتى ) به من داده باشد و مرا به ابلاغ آن فرمان داده باشد ، به من بگوييد ، چنانچه او را نافرمانى کنم و پيامش را ابلاغ نکنم چه کسى مرا يارى مى کند و از کيفر خدا مى رهاند ؟ من اگر به خواسته شما عمل کنم ، جز اين که به من زيان مى رسانيد چيزى بر من نخواهيد افزود . (63) |
وَيَا قَوْمِ هَٰذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ (64) |
و اى قوم من ، اين ناقه خداست که او آن را از دل کوه براى شما پديد آورده است تا نشانه اى بر درستى رسالت من باشد ; پس آن را آزاد بگذاريد تا در زمين خدا بچرد و آسيبى به آن نرسانيد که عذابى زودرس شما را فروخواهد گرفت . (64) |
فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ۖ ذَٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65) |
پس آن را کشتند ، و صالح گفت : سه روز در ديار خود بهره بريد که ]پس از اين مهلت عذاب دامنگيرتان خواهد شد[ ، اين وعده اى است که دروغ در آن راه ندارد . (65) |
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحًا وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ ۗ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (66) |
پس هنگامى که فرمان ما در رسيد ، صالح و کسانى را که با او ايمان آورده بودند به رحمتى از جانب خود ، از عذاب نجات داديم و آنان را از خوارى آن روز رهانيديم ; چرا که پروردگار توست که نيرومند و شکست ناپذير است . (66) |
وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ (67) |
و کسانى را که ستم کرده بودند صيحه فرو گرفت و در خانه هايشان به زانو درآمدند و با چهره بر زمين افتادند و هلاک شدند ; (67) |
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا ۗ أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ ۗ أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ (68) |
چنان که گويى در آن جا سکونت نداشتند ; آن گاه ندايى آسمانى برخاست که : آگاه باشيد ! قوم ثمود به پروردگارشان کافر شدند . هان ، قوم ثمود از رحمت خدا دور باشند . (68) |
وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَىٰ قَالُوا سَلَامًا ۖ قَالَ سَلَامٌ ۖ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) |
و در حقيقت فرستادگان ما ( فرشتگان ) با بشارت و نويد به حضور ابراهيم آمدند و سلام کردند . او پاسخ داد که : بر شما سلام باد . پس بى درنگ گوساله اى بريان شده برايشان آورد . (69) |
فَلَمَّا رَأَىٰ أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً ۚ قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَىٰ قَوْمِ لُوطٍ (70) |
اما وقتى که ديد دستشان به سوى آن نمى رود ، ناخوشايندشان دانست و پنداشت که سوء قصدى دارند ; ازاين رو در دلش از آنان احساس ترس کرد . فرشتگان گفتند : نترس . ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم . (70) |
وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ (71) |
در اين هنگام همسر ابراهيم که آن جا ايستاده بود و اين ماجرا را نظاره مى کرد ، عادت ماهانه ديد ، پس او را به اسحاق و از پى اسحاق به فرزند وى يعقوب نويد داديم . (71) |
|
(کلمات داخل پرانتز توسط مترجم اضافه شده) |