ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی |
|
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی |
دایم گل این بستان شاداب نمیماند |
|
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
دیشب گله زلفش با باد همیکردم |
|
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی |
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند |
|
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد |
|
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی |
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم |
|
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی * |
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست |
|
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
ای درد توام درمان در بستر ناکامی |
|
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی |
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم |
|
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی |
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست |
|
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی ** |
زین دایره مینا خونین جگرم می ده |
|
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی *** |
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد |
|
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی |
|
*
هرگوشه ای از باغ این شعر، گوشه چشمی از آن شاهد هرجایی است و کیست که چشم دیدار آن شاه خوبان را داشته باشد تا او را در بنای جاوید شعر حافظ ببیند.
افسوس حافظ از این است که ما آن چشم دل و آن درک نداریم که بدانیم تنها آن یگانه است که رخساره به کسی ننموده و بر همه شاهد است و هرجایی حضور دارد که حافظ از شدت صمیمیت با او می تواند اورا شاهد هرجایی خطاب کند و به خواست او دلنشین هم گردد که تنها او از دل بی غرض حافظ خبر داشته و براستی یا رب به چه کسی از تو می توان گفت؟!
چشمها او را نمي بينند، ولي او همه چشمها را ميبيند (آیه 103 سوره انعام)
او که درمان درد و مونس تنهایی حافظ بوده. او که حافظ تسلیم فرمان او بوده. او که دل حافظ بی او به جان می آمده و به قول مولانا
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمی شود، داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
** به خاطر آن یگانه محبوب عالم بوده که حافظ از شدت رندی و زیرکی متوجه شده در عالم رندی و تیز هوشی باید هر طور شده از راه شیطان پرهیز کرد که همان راه خودبینی و خودرایی است که
گناه شیطان همین غرور و خودخواهی بود که او را از راه خدا دور کرد که اغلب راه خودخواهی در مسیر عکس راه خداخواهی است مگر آنکه در راه خدا چنان نیست و محو شویم که در عدم وجود انانیت ما راه بنده همان راه خداپسندانه شود
*** برای همین حافظ گاه از خدا طلب می کرده که خدایا این دلم را خونین کن تا از غیر تو خالی شود تا از خودبینی خارج شوم تا در دایره عالم برای حل هر مشکلی جز از شراب حضور تو هیچ مستی دیگری را طلب نکنم
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند ، گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
|