آن یکی نحوی به کشتی در نشست |
|
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست |
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا |
|
گفت نیم عمر تو شد در فنا |
دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب |
|
لیک آن دم کرد خامش از جواب |
باد کشتی را به گردابی فکند |
|
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند |
هیچ دانی آشنا کردن بگو |
|
گفت نی ای خوشجواب خوبرو |
گفت کل عمرت ای نحوی فناست |
|
زانک کشتی غرق این گردابهاست * |
محو میباید نه نحو اینجا بدان |
|
گر تو محوی بیخطر در آب ران |
آب دریا مرده را بر سر نهد |
|
ور بود زنده ز دریا کی رهد |
چون بمردی تو ز اوصاف بشر |
|
بحر اسرارت نهد بر فرق سر |
ای که خلقان را تو خر میخواندهای |
|
این زمان چون خر برین یخ ماندهای |
گر تو علامه زمانی در جهان |
|
نک فنای این جهان بین وین زمان |
مرد نحوی را از آن در دوختیم |
|
تا شما را نحو محو آموختیم |
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف |
|
در کم آمد یابی ای یار شگرف |
آن سبوی آب دانشهای ماست |
|
وان خلیفه دجلهی علم خداست |
ما سبوها پر به دجله میبریم |
|
گرنه خر دانیم خود را ما خریم |
باری اعرابی بدان معذور بود |
|
کو ز دجله غافل و بس دور بود |
گر ز دجله با خبر بودی چو ما |
|
او نبردی آن سبو را جا بجا |
بلک از دجله چو واقف آمدی |
|
آن سبو را بر سر سنگی زدی |
|
*
این داستان که به شعر بیان شده مصداق حقیقت زندگی ما انسانهاست. که یک فرد اهل ظاهر و تحصیل کرده که از آن به عنوان
نحوی
یاد می شود سوار بر کشتی شده و به ملوان و کشتیبان فخرفروشی می کند که آیا علم نحو می دانی و یا فلان مدرک و تحصیلات را داری؟ و کشتیبان می گوید "خیر" و
فرد ظاهرا تحصیل کرده به او می گوید "نصف عمرت در فنا شده" و دل او را می شکند ولی کشتیبان پاسخی نمی دهد
تا اینکه کشتی در طوفان و گرداب در حال غرق شدن قرار می گیرد و کشتیبان از نحوی می پرسد:
"آیا شنا کردن یاد گرفته ای؟" و نحوی در پاسخ می گوید "خیر" و ملوان در پاسخ به او می گوید "تو کل عمرت در فنا شده" برای اینکه کشتی حتما غرق خواهد شد
سعدی این داستان را تعریف می کند که به ما بگوید در طوفانهای روزگار حتما کشتی زندگی ما غرق خواهد شد بنابر این ما باید پیش از هرچیزی شنا کردن بیاموزیم یعنی
بیاموزیم چگونه بلاها و مشکلات زندگی ما را از بین نبرد با غم و ترس از دست دادن ها.
یعنی بجای غرق شدن در ظاهر و صورت زندگی ابتدا معنی و مفهوم زندگی را بیاموزیم. اگر دل شاد می خواهیم باید شاد بودن را بیاموزیم و نه شیوه تهیه پول برای خریدن شادی.
سعدی می خواهد به ما بیاموزد که شناخت و معرفت پیدا کنیم تا هر خامی با جمله "فلان چیز را نداری یا تجربه نکردی پس نصف عمرت در فنا شده" ما را از مسیر صحیح زندگی خارج نکند که متاسفانه
بسیاری از نیازمندی هایی که امروز افراد در جامعه احساس می کنند از همین جنس است و مثل غرق شدن در صورتها و ظواهر که بیشتر هم زنان جامعه هدف قرار می گیرند و جامعه ای که زنانش به وظیفه
الهی خود حتی آشنا نباشند چه برسد که عمل کنند قطعا سرانجام خوشی نخواهد داشت
مثلا به زن می گویند برای خوشبتی باید زیباتر باشی و به او نمی گویند زیبایی ظاهر بدون زیبایی درون نه تنها ضامن خوشبختی نیست بلکه قطعا بدبخت کننده است به او نمی گویند
در جامعه همه مرد نیستند و نران شکارچی پرنده زیبا را در قفس می خواهند. و ...
این همان چیزی است که هدف تمامی پیامبران و عرفا و انسانهای بزرگ بوده یعنی به انسان قبل از هرچیزی معرفت بیاموزند و او را با شیوه ی صحیح زندگی آشنا کنند که البته جوامع بشری امروز
با مشکلات عدم آشنایی با علت و حقیقت زندگی روبرو هستند برای همین افسردگی و استرس بیداد می کند چراکه قبل از اینکه به فرد اصول زندگی را بیاموزند او را به سمت تخصصی راهنمایی می کنند
در حالی که اگر هدف زندگی رسیدن به نهایت شادی و کمال انسانی باشد که اینها نهایت خوبی هستند پس قبل از هرچیزی باید از فرهنگ جهانی بیاموزیم که نهایت خوبی تنها از مسیر خوبی بدست می آید
برای همین به تربیت کنندگان نسلهای بعد توصیه می شود که بجای تربیت دکتر و مهندس و متخصص قبل از اینها نسلی خوب تربیت کنیم بعد آن نسل هر تصمیمی که بگیرد خوب و درست است
اگر خواست دکتر ، مهندس ، دانشمند، معلم، هنرمند، کارگر، کارمند و ... هر کسی که شود حتما آن برای جامعه و خودش و اطرافیانش خوب و مفید خواهد بود حتما دوست و همراه و همسفر و فرزند و همسر و پدر و مادر خوبی خواهد بود چرا که ابتدا شنا و اصول را آموخته بعد
پا به دریای طوفانی این عالم گذاشته و در مسیری هدایت شده نه اینکه به دریا بیاید و با دست و پا زدن در طوفانها هم خود را غرق کند و هم دیگران را.
کسی که اصول را یاد گرفته برای بدست آوردن ثروت یا موقعیتی به هر قیمتی در هر مقامی قرار نمی گیرد و جایی که خود را لایق آن نمی داند را به ناحق اشغال نمی کند کسی که اصول را یاد گرفته خود را برای
زندگی ابدی آماده می کند نه برای چند سال زندگی حقیرانه روی این کره خاکی چراکه باز به قول سعدی
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر و در جای دیگری می فرماید
بیا تا برآریم دستی ز دل، که نتوان برآورد فردا ز گل
در عالم حقیقت انسان تا ابد با چیزی که حقیقتا هست و در این عالم از خود نشان داده روبرو خواهد شد اگر آدمیزاد و پری خو باشد از بهشت وجود بهرمند می شود ولی اگر خدای نکرده جانور و دیوسیرت باشد در جهنم دل سیاه خود خواهد سوخت
|