منگر اندر نقش زشت و خوب خویش |
|
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش |
منگر آنک تو حقیری یا ضعیف |
|
بنگر اندر همت خود ای شریف |
تو به هر حالی که باشی می طلب |
|
آب می جو دائماً، ای خشک لب |
کان لب خشکت گواهی می دهد |
|
کان در آخر بر سر منبع رسد |
خشکی لب هست پیغامی ز آب |
|
کو به مات آرد یقین، در اضطراب |
کین طلبکاری مبارک جنبشیست |
|
این طلب در راه حق مانع کشیست |
این طلب مفتاح مطلوبات توست |
|
این سپاه و نصرت رایات توست |
این طلب همچون خروسی در صیاح |
|
میزند نعره که میآید صباح |
گرچه آلت نیستت تو میطلب |
|
نیست آلت حاجت اندر راه رب |
هر که را بینی طلبکار ای پسر |
|
یار او شو پیش او انداز سر |
کز جوار طالبان طالب شوی |
|
وز ظلال غالبان غالب شوی |
گر یکی موری سلیمانی بجست |
|
منگر اندر جستن او سست سست |
هرچه تو داری زمال و پیشه ای |
|
نی طلب بود اول و اندیشه ای؟ |
جهد کن تا این طلب افزون شود |
|
تا دلت زین چاه تن بیرون رود |
این طلب در تو گروگان خداست |
|
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست |
گفت پیغمبر که چون کوبی دری |
|
عاقبت زان در برون آید سری |
چون زچاهی می کنی هر روز خاک |
|
عاقبت اندر رسی در آب پاک |