نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم |
|
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم |
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم |
|
که من تو را نگذارم به لطف بردارم |
رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم |
|
سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم |
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست |
|
اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم |
ببستهست میان لطف من به تیمارت |
|
که دیده برکات وصال و تیمارم |
هزار شربت شافی به مهر می جوشد |
|
از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم |
بیا به پیش که تا سرمه نوت بکشم |
|
که چشم روشن باشی به فهم اسرارم |
ز خاص خاص خودم لطف کی دریغ آید |
|
که از کمال کرم دستگیر اغیارم |
تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان |
|
که یافت شد به جوال تو صاع انبارم |
تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی |
|
هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم |
نه ابن یامین زان زخم یافت یوسف خویش |
|
به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم |
به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود |
|
که من گزاف کسی را به غم نیازارم |
خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد |
|
ولی مبر تو گمان بد ای گرفتارم |
قسم به روز روشن ( 1 ) و قسم به شب به هنگام آرامش آن. ( 2 ) که خدای تو هیچ گاه تو را ترک نگفته و بر تو خشم ننموده است ( 3 ) و ...
(سوره الضحى آیات ا تا 3) |
(حدیث پیامبر: قرآن را طوری بخوانید که انگار دارد بر شما نازل می شود) |