من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی | |
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی * |
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم | |
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ** |
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه | |
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی *** |
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان | |
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی # |
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند ## | |
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی |
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان | |
این توانم که بیایم به محلت به گدایی ### |
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت | |
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی *# |
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا | |
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی *## |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم #* | |
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی |
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن | |
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی #** |
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد | |
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی **## |
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده ##** | |
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی |
|
این شعر بسیار زیبا از سعدی به این علت انتخاب شده که به نقل از خود عرفا بیان شود که این همه زیبایی در سخن ایشان برای چه بوجود آمده و برای چه وجود زیباتری صرف شده
همچنین مشخص شود که هر بیت و مصرع و کلمه در سخن عرفا بی معنی و بی دلیل نیست چه اینکه در پشت هر بیت این شعر جاودانه دریایی از معرفت نهان است که گفتن و نگفتن از آن هر دو اشتباه است
اگر بگوییم حق مطلب ادا نمیشود و اگر نگوییم به حقیقت کوتاهی شده, باشد که جرعه ای از این دریا قسمت ما شود
* نخست اشاره مجدد به عهد ازل که همانطور که قبلا گفته شد از ارکان سخن عرفا بویژه ارکان شعر حافظ است
عرفا به این عهد از زوایای گوناگون اشاره میکنند و این داستان تک بعدی نیست و از صورت زیبای شعر عرفا باید به معنی زیباتر آن برسیم که این صورت زیبا دامیست برای بدست آوردن دل ما و بردن ما به آنجا که عارف میخواهد
و سخن ایشان لایه های بسیار برای افراد با درکهای متفاوت دارد مثلا در سطحی پند بیت اول این است که اگر قرار است به قولی وفا نکنی بهتر است قول ندهی
** اما در سطح بالاتری از مفهوم در بیت دوم وقتی که میگوید چنین خوب چرایی مشخص میکند نمیشود خوب باشی و بی مهر و وفا هم باشی پس اگر خداوند خوب است پس مهر و وفا هم دارد و اگر ما مهر و وفای او را احساس نمیکنیم برای این است که ما مناسب این مهر و وفا و به حق مهر و وفایی که میان من و توست عمل نکردیم
آن یار یگانه با بوجود آوردن ما از سر مهر و محبت ثابت کرده که مهربان است حال ما هم که عهد بستیم که او خدای ماست باید ثابت کنیم که ما آدمیم و خدا داریم ولی متاسفانه ما اکثرا طوری رفتار میکنیم که انگار خدا نداریم و این بی وفایی نخست از سوی ماست
از این منظر که نگاه کنیم شاید بیت اول را خدا در حق ما میگوید که وقتی او با آن همه محبت ما را آفرید پس چرا ما بی مهر و وفاییم؟!
*** سعدی اینجا اعتراف میکند که این سخنان از بحر و دریای تفکر بیان میشود نه به گفته برخی از مستی ظاهری و بی مفهومی که در عالم هیچ مست ظاهری نیست که بتواند درست حرف بزند و سخنش را کامل کند چه برسد به اینکه چنین شعر جاودانه ای بگوید
# همچنین باز اعتراف میکند که زلف و معشوق و مِی و مستی و شراب و ... کلا همه اجزای شعر عرفا که دل ایشان را برده سِری است خدایی و علاوه بر ظاهر کلمات معنای بالاتری دارد که جز اهل تفکر به آن معنی نمیرسند
## برای همین بلافاصله در بیت بعد میفرماید خدایا پرده بردار که حتی اگر خدا خود را آشکارا نشان دهد در چشم و دل و آیینه کوچک دنیاپرستان بی فکر آن عظمت جا نمیگیرد
البته به نقل از عطار حقیقتا خداوند همین حالا هم خود را نشان داده ولی ما به همان علت کوچکی دل خود قادر به دیدن او نیستیم که مثل داستان حضرت موسی او را به چشم سر نمیتوان دید بلکه او را با چشم دل میتوان دید
عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت، تو حاضري وليکن من آن نظر ندارم
### حافظ هم میفرماید در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن و اشاره سعدی به این است که هرچند عاشقان حق بسیارند ولی عاشقان حق رقیب هم نیستند بلکه رفیق اند و هرکس به اندازه تلاشش به او نزدیک می شود و گدایی در کوی یار بهتر از پادشاهی بی اوست
همین فدا کردن زیبایی های این شعر برای خدا از نظر سعدی گدایی در کوی اوست که هرچند رقیبان جان به او دادند ولی من هم در به قدر توان بکوشم و بیان و ثمره عمرم را فدای او میکنم و البته اضافه نمودن این توضیحات به این شعر هم به همین دلیل است
*# همچنین گدایی که سهل است بلکه تمام مشکلات راه عشق بهانه خوبی برای تحمل نکردن درد جدایی نیست و این باز اشاره به وفای به عهد ازل است که ما نمیتوانیم مشکلات عالم را بهانه بی وفایی عنوان کنیم
*## جامی هم به این اشاره دارد که هرجا دلی برده شود آن دلربایی بواسطه خداست چون اولین دلبر او بوده و در اصل از نگاه دیگری به عهد ازل باید گفت در حقیقت اینگونه بوده که آن یار که نهایت همه خوبی ها و زیبایی ها بود در ازل و در اصل دل ما را برد و ما خواهان او شدیم و همین مبنای عهد ازل است که به قول عطار
خطاب آمد که گر خواهان ماييد، همه خواهان انواع بلائيد
#* این هم در تایید این موضوع است که عرفا عقلا نمیتوانند از خداوند به خداوند شکایت کنند و اگر گاهی میگویند زان یار دلنوازم شکریست با شکایت در ادامه میفرمایند گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت و این حکایت کردن بجای شکایت، همان دلیلی است که برخی میگویند بیت اول شعر مولانا هم
بشنو از نی چون حکایت میکند ، از جُداییها شکایت میکند
است و شکایت کردن بهانه برای سخن با او یا از اوست چراکه عرفا میدانند تمام بلاها و آزمونهای الهی و تحمل آن همه درد برای چه بوده و یک دم دیدار یار، هزاران سال تحمل درد برای دیدار را توجیه و قابل قبول میکند و تمام غمهای تمام عالم را پاک میکند برای همین سعدی در شعر دیگری میفرماید
چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن، به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
#** در شعر دیگری از مولانا اشاره به نور شمع عقل شد و اینجا هم میتوان به استناد آن گفت که هرچند ظاهر این است که شمع را خاموش کنیم که کسی از بیرون نبیند
اینجا نگاری مهمان است تا راحت عیش کنیم ولی حقیقت منظور سعدی این است که با بیرون کردن بهانه های عقل خام از خانه دل، میتوان با بودن خدا در دل هم در دنیا و هم آخرت شاد زندگی کنیم
چه اینکه تمام مشکلات ما از پندارهای بیهوده همین عقل خام پرست است که اگر عقل خواننده الان این را انکار میکند اشکالی ندارد چون در طول عمر و در پس بازیهای روزگار به ما ثابت میشود که حق با عقل است یا با دل! به قول
قانون دوم شمس تبریزی پیمودن راه حق کار دل است
**## سعدی در جای دیگری میفرماید من از آنروز که در بندِ توام، آزادم و این در بند یار و دل شدن و رهایی از شر عقل خام را توجیه میکند که در پیوند با بیت قبل، برای آشکار شدن موضوع شمع اینرا میگوید
چراکه کورسوی راهنمایی شمع عقل مدام مارا به فرار از گرفتاری برای خدا تشویق میکند در حالی که عاشق حقیقی نباید از مشکلات عشق حق که همان گرفتاری های این راه است بگریزد و در تایید این موضوع مولانا هم اینچنین میفرماید
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو یعنی عاشق و دیوانه شدن بهتر از گوش کردن مکر و حیله های عقل عمل میکند
##** این گوش نکردن به توصیه های به ظاهر عاقلان در اکثر اشعار سعدی مشخص است که عاشق باید به حکم دل عمل کند اگر عاشق حقیقی است و اگر عاشق هوای دیگری در سر دارد اصلا عاشق نیست چراکه عشق حقیقی جایی برای فکر کردن به چیز دیگری باقی نمیگذارد
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم، که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
|