مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد | |
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد * |
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان | |
که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد |
اگر هشیار اگر مستم، نگیرد غیر او دستم | |
وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد |
چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد | |
کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد |
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش | |
بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد |
بدَرم زهره زهره خراشم ماه را چهره | |
برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد |
بدَرم جبه مه را بریزم ساغر شه را | |
وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد |
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم | |
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد |
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم | |
چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد |
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر | |
زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد |
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت | |
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد |
سر ماهست و من مجنون، مجنبانید زنجیرم | |
مرا هر دم سر مه شد، چو مه بر خوان من باشد ** |
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی | |
تو خامش تا زبان ها خود چو دل جنبان من باشد |
|
* برخی با اشاره به آیه 82 سوره توبه که با اشاره به کافران می فرماید:
"پس آنان باید کم بخندند و بسیار بگریند، به مکافات آنچه به دست خود کردند"
به غلط می گویند که مومنان باید کم بخندند و بسیار گریه کند در حالی که طبق گفته پیامبر "نشان مومن خنده و شادی است" که با اشاره به همین آیه مولوی این بیت جاودانه را
گفته است که مرا عهدی است با شادی و در آیه 159 آل عمران خطاب به پیامبر می فرماید:
"... اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از اطراف تو، پراکنده میشدند ..."
اینها نشان از اهمیت شادی و خوشرویی مومن است، در واقع نشانه ایمان در چهره مومن همین شادی و روی خوش است در مواجه با حوادث زندگی.
|
|
** اشاره به این است که در قدیم می گفتند مردها در اول هر ماه با مشاهده ماه دیوانه و مجنون می شوند و مولوی می گوید من اگر اینچنین دیوانه و مجنون عشق هستم چون
آن یگانه ماه عالم بر سفره و روبروی من نشسته و حضور حضرت حق را در لحظه لحظه زندگی خود اینگونه بیان کرده که او بر خوان و سفره من است
البته در اصل ما بر سر سفره خداوند هستیم ولی چون مولانا قبلا گفته است که نی و نیست شده پس اگر سفره من گفته منظور همان سفره اوست
و عرفای بزرگ در اوج عرفان از گفتن او نیز پرهیز می کردند که منظور این بوده که من کسی نیستم که بخواهم به او اشاره کنم و من در مقابل او نیستم و این هم نوعی اناالحق منصوری است
|