شماره سوره

نام سوره

الفاتحة
البقرة
آل‏عمران
النساء
المائدة
الانعام
الاعراف
الانفال
التوبة
يونس
هود
يوسف
الرعد
ابراهيم
الحجر
النحل
الاسراء
الكهف
مريم
طه
الانبياء
الحج
المؤمنون
النور
الفرقان
الشعراء
النمل
القصص
العنكبوت
الروم
لقمان
السجده
الاحزاب
سبا
فاطر
يس
الصافات
ص
الزمر
غافر
فصلت
الشورى
الزخرف
الدخان
الجاثية
الاحقاف
محمد
الفتح
الحجرات
ق
الذاريات
الطور
النجم
القمر
الرحمن
الواقعة
الحديد
المجادلة
الحشر
الممتحنة
الصف
الجمعة
المنافقون
التغابن
الطلاق
التحريم
الملك
القلم
الحاقة
المعارج
نوح
الجن
المزمل
المدثر
القيامة
الانسان
المرسلات
النبا
النازعات
عبس
التكوير
الانفطار
المطففين
الانشقاق
البروج
الطارق
الاعلى
الغاشية
الفجر
البلد
الشمس
الليل
الضحى
الشرح
التين
العلق
القدر
البينة
الزلزلة
العاديات
القارعة
التكاثر
العصر
الهمزة
الفيل
قريش
الماعون
الكوثر
الكافرون
النصر
المسد
الاخلاص
الفلق
الناس

سوره مباركه الكهف سوره شماره 18

بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الحمد لله الذي انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا (1)
حمد مخصوص خدايى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر بنده (برگزيده)اش نازل كرد، و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد... (1)

قيما لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا (2)
در حالى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتابهاى (آسمانى) ديگر است; تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند; و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته انجام مى‏دهند، بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست... (2)

ماكثين فيه ابدا (3)
(همان بهشت برين) كه جاودانه در آن خواهند ماند! (3)

و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا (4)
و (نيز) آنها را كه گفتند: «خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب كرده است‏»، انذار كند. (4)

ما لهم به من علم و لا لآبائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا (5)
نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى‏شود! آنها فقط دروغ مى‏گويند! (5)

فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا (6)
گويى مى‏خواهى بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند! (6)

انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا (7)
ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى‏كنند! (7)

و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا (8)
(ولى) اين زرق و برقها پايدار نيست، و ما (سرانجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى‏دهيم! (8)

ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (9)
آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! (9)

اذ اوى الفتية الى الكهف فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من امرنا رشدا (10)
« زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!» (10)

فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا (11)
ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11)

ثم بعثناهم لنعلم اي الحزبين احصى لما لبثوا امدا (12)
سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب كرده‏اند. (12)

نحن نقص عليك نباهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى (13)
ما داستان آنان را بحق براى تو بازگو مى‏كنيم; آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم. (13)

و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا (14)
و دلهايشان را محكم ساختيم در آن موقع كه قيام كردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است; هرگز غير او معبودى را نمى‏خوانيم; كه اگر چنين كنيم، سخنى بگزاف گفته‏ايم. (14)

هؤلاء قومنا اتخذوا من دونه آلهة لولا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا (15)
اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز خدا انتخاب كرده‏اند; چرا دليل آشكارى (بر اين كار) نمى‏آورند؟! و چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!» (15)

و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئ لكم من امركم مرفقا (16)
و (به آنها گفتيم:) هنگامى كه از آنان و آنچه جز خدا مى‏پرستند كناره‏گيرى كرديد، به غار پناه بريد; كه پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مى‏گستراند; و در اين امر، آرامشى براي شما فراهم مى‏سازد! (16)

و ترى الشمس اذا طلعت تتزاور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال و هم في فجوة منه ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17)
و (اگر در آنجا بودى) خورشيد را مى‏ديدى كه به هنگام طلوع، به سمت راست غارشان متمايل مى‏گردد; و به هنگام غروب، به سمت چپ; و آنها در محل وسيعى از آن (غار) قرار داشتند; اين از آيات خداست! هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست; و هر كس را گمراه نمايد، هرگز ولى و راهنمايى براى او نخواهى يافت! (17)

و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18)
و (اگر به آنها نگاه مى‏كردى) مى‏پنداشتى بيدارند; در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى‏كرد). اگر نگاهشان مى‏كردى، از آنان مى‏گريختى; و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى‏شد! (18)

و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما او بعض يوم قالوا ربكم اعلم بما لبثتم فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا (19)
اين‏گونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند; يكى از آنها گفت: «چه مدت خوابيديد؟!» گفتند: «يك روز، يا بخشى از يك روز!» (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكه‏اى كه داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام يك از آنها غذاى پاكيزه‏ترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد. اما بايد دقت كند، و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد... (19)

انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم في ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا (20)
چرا كه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مى‏كنند; يا شما را به آيين خويش بازمى‏گردانند; و در آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!» (20)

و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ريب فيها اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم قال الذين غلبوا على امرهم‏لنتخذن عليهم مسجدا (21)
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است; و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست! در آن هنگام كه ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مى‏گفتند: «بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند! و از آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدى در كنار (مدفن) آنها مى‏سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)» (21)

سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربي اعلم بعدتهم ما يعلمهم الا قليل فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا و لا تستفت فيهم منهم احدا (22)
گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مى‏گويند: پنچ نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» -همه اينها سخنانى بى‏دليل است- و گروهى مى‏گويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى‏دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو; و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن! (22)

و لا تقولن لشي‏ء اني فاعل ذلك غدا (23)
و هرگز در مورد كارى نگو: «من فردا آن را انجام مى‏دهم‏»... (23)

الا ان يشاء الله و اذكر ربك اذا نسيت و قل عسى ان يهدين ربي لاقرب من هذا رشدا (24)
مگر اينكه خدا بخواهد! و هرگاه فراموش كردى، (جبران كن) و پروردگارت را به خاطر بياور; و بگو: «اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند!» (24)

و لبثوا في كهفهم ثلاث مائة سنين و ازدادوا تسعا (25)
آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نه سال (نيز) بر آن افزودند. (25)

قل الله اعلم بما لبثوا له غيب السماوات و الارض ابصر به و اسمع ما لهم من دونه من ولي و لا يشرك في حكمه احدا (26)
بگو: «خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است; غيب آسمانها و زمين از آن اوست! راستى چه بينا و شنواست! آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند! و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى‏دهد!» (26)

و اتل ما اوحي اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحدا (27)
آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى‏سازد; و هرگز پناهگاهى جز او نمى‏يابى! (27)

و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشي يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا (28)
با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند، و تنها رضاى او را مى‏طلبند! و هرگز بخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است. (28)

و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوي الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا (29)
بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس ميخواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مياورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى‏كند! چه بد نوشيدنى، و چه بد محل اجتماعى است! (29)

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انالا نضيع اجر من احسن عملا (30)
مسلما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد! (30)

اولئك لهم جنات عدن تجري من تحتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكئين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا (31)
آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان براى آنان است; باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است; در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مى‏شوند; و لباسهايى (فاخر) به رنگ سبز، از حرير نازك و ضخيم، دربر مى‏كنند; در حالى كه بر تختها تكيه كرده‏اند. چه پاداش خوبى، و چه جمع نيكويى! (31)

و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا (32)
(اى پيامبر!) براى آنان مثالى بزن: آن دو مرد، كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم; و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم; و در ميانشان زراعت پر بركتى قرارداديم. (32)

كلتا الجنتين آتت اكلها و لم تظلم منه شيئا و فجرنا خلالهما نهرا (33)
هر دو باغ، ميوه آورده بود، (ميوه‏هاى فراوان،) و چيزى فروگذار نكرده بود; و ميان آن دو، نهر بزرگى جارى ساخته بوديم. (33)

و كان له ثمر فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا (34)
صاحب اين باغ، درآمد فراوانى داشت; به همين جهت، به دوستش -در حالى كه با او گفتگو مى‏كرد- چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نيرومندترم!» (34)

و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا (35)
و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمى‏كنم هرگز اين باغ نابود شود! (35)

و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربي لاجدن خيرا منها منقلبا (36)
و باور نمى‏كنم قيامت برپا گردد! و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (و قيامتى در كار باشد)، جايگاهى بهتر از اين جا خواهم يافت!» (36)

قال له صاحبه و هو يحاوره ا كفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا (37)
دوست (با ايمان) وى -در حالى كه با او گفتگو مى‏كرد- گفت: «آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد ، كافر شدى؟! (37)

لكنا هو الله ربي و لا اشرك بربي احدا (38)
ولى من كسى هستم كه «الله‏» پروردگار من است; و هيچ كس را شريك پروردگارم قرارنمى‏دهم! (38)

و لولا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا (39)
چرا هنگامى كه وارد باغت شدى، نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است؟! قوت (و نيرويى) جز از ناحيه خدا نيست! و اگر مى‏بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست)! (39)

فعسى ربي ان يؤتين خيرا من جنتك و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا (40)
شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد; و مجازات حساب شده‏اى از آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونه‏اى كه آن را به زمين بى‏گياه لغزنده‏اى مبدل كند! (40)

او يصبح ماؤها غورا فلن تستطيع له طلبا (41)
و يا آب آن در اعماق زمين فرو رود، آن گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى!» (41)

و احيط بثمره فاصبح يقلب كفيه على ما انفق‏فيها و هي خاوية على عروشها و يقول يا ليتني لم اشرك بربي احدا (42)
(به هر حال عذاب الهى فرا رسيد،) و تمام ميوه‏هاى آن نابود شد; و او بخاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود، پيوسته دستهاى خود را به هم مى‏ماليد -در حالى كه تمام باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود- و مى‏گفت: «اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم! (42)

و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا (43)
و گروهى نداشت كه او را در برابر (عذاب) خداوند يارى دهند; و از خودش (نيز) نمى‏توانست يارى گيرد. (43)

هنالك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا (44)
در آنجا ثابت شد كه ولايت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است! اوست كه برترين ثواب، و بهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد! (44)

و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شي‏ء مقتدرا (45)
(اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى‏فرستيم; و بوسيله آن، گياهان زمين (سرسبز مى‏شود و) در هم فروميرود. اما بعد از مدتى مى‏خشكد; و بادها آن را به هر سو پراكنده مى‏كند; و خداوند بر همه چيز تواناست! (45)

المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا (46)
مال و فرزند، زينت زندگى دنياست; و باقيات صالحات ( ارزشهاى پايدار و شايسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش‏تر است! (46)

و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا (47)
و روزى را به خاطر بياور كه كوه‏ها را به حركت درآوريم; و زمين را آشكار (و مسطح) مى‏بينى; و همه آنان ( انسانها) را برمى‏انگيزيم، و احدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد! (47)

و عرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا (48)
آنها همه در يك صف به (پيشگاه) پروردگارت عرضه مى‏شوند; (و به آنان گفته مى‏شود:) همگى نزد ما آمديد، همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم! اما شما گمان مى‏كرديد ما هرگز موعدى برايتان قرار نخواهيم داد! (48)

و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا (49)
و كتاب ( كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست) در آن جا گذارده مى‏شود، پس گنهكاران را مى‏بينى كه از آنچه در آن است، ترسان و هراسانند; و مى‏گويند: «اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرونگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است؟! و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر مى‏بينند; و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى‏كند. (49)

و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه ا فتتخذونه و ذريته اولياء من دوني و هم لكم عدو بئس للظالمين بدلا (50)
به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس -كه از جن بود- و از فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى‏كنيد، در حالى كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا،) چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران! (50)

ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا (51)
من هرگز آنها ( ابليس و فرزندانش) را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين، و نه به هنگام آفرينش خودشان، حاضر نساختم! و من هيچ گاه گمراه‏كنندگان را دستيار خود قرار نمى‏دهم! (51)

و يوم يقول نادوا شركائي الذين زعمتم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و جعلنا بينهم موبقا (52)
به خاطر بياوريد روزى را كه (خداوند) مى‏گويد: «همتايانى را كه براى من مى‏پنداشتيد، بخوانيد (تا به كمك شما بشتابند!)» ولى هر چه آنها را مى‏خوانند،جوابشان نمى‏دهند; و در ميان اين دو گروه، كانون هلاكتى قرارداده‏ايم! (52)

و راى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها و لم يجدوا عنها مصرفا (53)
و گنهكاران، آتش (دوزخ) را مى‏بينند; و يقين مى‏كنند كه با آن درمى‏آميزند،و هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت. (53)

و لقد صرفنا في هذا القرآن للناس من كل مثل و كان الانسان اكثر شي‏ء جدلا (54)
و در اين قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كرده‏ايم; ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى‏پردازد! (54)

و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاءهم الهدى و يستغفروا ربهم الا ان تاتيهم سنة الاولين او ياتيهم العذاب قبلا (55)
و چيزى مردم را بازنداشت از اينكه -وقتى هدايت به سراغشان آمد- ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند، جز اينكه (خيره‏سرى كردند; گويى مى‏خواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد، يا عذاب (الهى) در برابرشان قرار گيرد! (55)

و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا آياتي و ما انذروا هزوا (56)
ما پيامبران را، جز بعنوان بشارت دهنده و انذار كننده، نمى‏فرستيم; اما كافران همواره مجادله به باطل مى‏كنند، تا (به گمان خود،) حق را بوسيله آن از ميان بردارند! و آيات ما، و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است،به باد مسخره گرفتند! (56)

و من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسي ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا (57)
چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دلهاى اينها پرده‏هايى افكنده‏ايم تا نفهمند; و در گوشهايشان سنگينى قرار داده‏ايم (تا صداى حق را نشنوند)! و از اين رو اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى‏شوند! (57)

و ربك الغفور ذو الرحمة لو يؤاخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا (58)
و پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است; اگر مى‏خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات كند، عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى‏فرستاد; ولى براى آنان موعدى است كه هرگز از آن راه فرارى نخواهند داشت! (58)

و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا (59)
اين شهرها و آباديهايى است كه ما آنها را هنگامى كه ستم كردند هلاك نموديم; و براى هلاكتشان موعدى قرار داديم! (آنها ويرانه‏هايش را با چشم مى‏بينند، و عبرت نمى‏گيرند!) (59)

و اذ قال موسى لفتاه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضي حقبا (60)
به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمى‏دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم; هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم! (60)

فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما فاتخذ سبيله في البحر سربا (61)
(ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند; و ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت (و روان شد). (61)

فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غداءنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا (62)
هنگامى كه از آن جا گذشتند، (موسى) به يار همسفرش گفت: «غذاى ما را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شده‏ايم!» (62)

قال ا رايت اذ اوينا الى الصخرة فاني نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره و اتخذ سبيله في البحر عجبا (63)
گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم -و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى بطرز شگفت‏آورى راه خود را در دريا پيش گرفت!» (63)

قال ذلك ما كنا نبغ فارتدا على آثارهما قصصا (64)
(موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى‏خواستيم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى‏جويى مى‏كردند. (64)

فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما (65)
(در آن جا) بنده‏اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. (65)

قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمني مما علمت رشدا (66)
موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟» (66)

قال انك لن تستطيع معي صبرا (67)
گفت: «تو هرگز نمى‏توانى با من شكيبايى كنى! (67)

و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا (68)
و چگونه مى‏توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى؟! (68)

قال ستجدني ان شاء الله صابرا و لا اعصي لك امرا (69)
(موسى) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت; و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!» (69)

قال فان اتبعتني فلا تسئلني عن شي‏ء حتى احدث لك منه ذكرا (70)
(خضر) گفت: «پس اگر مى‏خواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم.» (70)

فانطلقا حتى اذا ركبا في السفينة خرقها قال ا خرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا (71)
آن دو به راه افتادند; تا آن كه سوار كشتى شدند، (خضر) كشتى را سوراخ كرد. (موسى) گفت: ; آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟! راستى كه چه كار بدى انجام دادى!» (71)

قال ا لم اقل انك لن تستطيع معي صبرا (72)
گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمى‏توانى با من شكيبايى كنى؟!» (72)

قال لا تؤاخذني بما نسيت و لا ترهقني من امري عسرا (73)
(موسى) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير! (73)

فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله قال ا قتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا (74)
باز به راه خود ادامه دادند، تا اينكه نوجوانى را ديدند; و او آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: آيا انسان پاكى را، بى آنكه قتلى كرده باشد، كشتى؟! براستى كار زشتى انجام دادى! (74)

قال ا لم اقل لك انك لن تستطيع معي صبرا (75)
(باز آن مرد عالم) گفت: «آيا به تو نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى با من صبر كنى؟!» (75)

قال ان سالتك عن شي‏ء بعدها فلا تصاحبني قد بلغت من لدني عذرا (76)
(موسى) گفت: «بعد از اين اگر درباره چيزى از تو سؤال كردم، ديگر با من همراهى نكن; (زيرا) از سوى من معذور خواهى بود!» (76)

فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها فابوا ان يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه قال لو شئت لاتخذت عليه اجرا (77)
باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قريه‏اى رسيدند; از آنان خواستند كه به ايشان غذا دهند; ولى آنان از مهمان كردنشان خوددارى نمودند; (با اين حال) در آن جا ديوارى يافتند كه مى‏خواست فروريزد; و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسى) گفت: «(لااقل) مى‏خواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى!» (77)

قال هذا فراق بيني و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا (78)
او گفت: «اينك زمان جدايى من و تو فرا رسيده; اما بزودى راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى، به تو خبر مى‏دهم. (78)

اما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فاردت ان اعيبها و كان وراءهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا (79)
اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى‏كردند; و من خواستم آن را معيوب كنم; (چرا كه) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود كه هر كشتى (سالمى) را بزور ميگرفت! (79)

و اما الغلام فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهما طغيانا و كفرا (80)
و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند; و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد! (80)

فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكاة و اقرب رحما (81)
از اين رو، خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبت‏تر به آن دو بدهد! (81)

و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحا فاراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما رحمة من ربك و ما فعلته عن امري ذلك تاويل ما لم تسطع عليه صبرا (82)
و اما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در آن شهر بود; و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت; و پدرشان مرد صالحى بود; و پروردگار تو مى‏خواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند; اين رحمتى از پروردگارت بود; و من آن (كارها) را خودسرانه انجام ندادم; اين بود رازكارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى به خرج دهى!» (82)

و يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا (83)
و از تو درباره «ذو القرنين‏» مى‏پرسند; بگو: «بزودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد.» (83)

انا مكنا له في الارض و آتيناه من كل شي‏ء سببا (84)
ما به او در روى زمين، قدرت و حكومت داديم; و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم. (84)

فاتبع سببا (85)
او از اين اسباب، (پيروى و استفاده) كرد... (85)

حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئة و وجد عندها قوما قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا (86)
تا به غروبگاه آفتاب رسيد; (در آن جا) احساس كرد (و در نظرش مجسم شد) كه خورشيد در چشمه تيره و گل‏آلودى فرو مى‏رود; و در آن جا قومى را يافت; گفتيم: «اى ذو القرنين! آيا مى‏خواهى (آنان) را مجازات كنى، و يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب نمايى؟» (86)

قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا (87)
گفت: «اما كسى را كه ستم كرده است، مجازات خواهيم كرد; سپس به سوى پروردگارش بازمى‏گردد، و خدا او را مجازات شديدى خواهد كرد! (87)

و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا (88)
و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت; و ما دستور آسانى به او خواهيم داد.» (88)

ثم اتبع سببا (89)
سپس (بار ديگر) از اسبابى (كه در اختيار داشت) بهره گرفت... (89)

حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (90)
تا به خاستگاه خورشيد رسيد; (در آن جا) ديد خورشيد بر جمعيتى طلوع مى‏كند كه در برابر (تابش) آفتاب، پوششى براى آنها قرار نداده بوديم (و هيچ گونه سايبانى نداشتند). (90)

كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا (91)
(آرى) اينچنين بود (كار ذو القرنين)! و ما بخوبى از امكاناتى كه نزد او بود آگاه بوديم! (91)

ثم اتبع سببا (92)
(باز) از اسباب مهمى (كه در اختيار داشت) استفاده كرد... (92)

حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا (93)
(و همچنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد; و در كنار آن دو (كوه) قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)! (93)

قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون في الارض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا (94)
(آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى‏كنند; آيا ممكن است ما هزينه‏اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى؟!» (94)

قال ما مكني فيه ربي خير فاعينوني بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما (95)
(ذو القرنين) گفت: «آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مى‏كنيد)! مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما و آنها سد محكمى قرار دهم! (95)

آتوني زبر الحديد حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا حتى اذا جعله نارا قال آتوني افرغ عليه قطرا (96)
قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد)!» تا وقتى كه كاملا ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: «(در اطراف آن آتش بيفروزيد، و) در آن بدميد!» (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد، و گفت: «(اكنون) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم!» (96)

فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقبا (97)
(سرانجام چنان سد نيرومندى ساخت) كه آنها ( طايفه ياجوج و ماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند; و نمى‏توانستند نقبى در آن ايجاد كنند. (97)

قال هذا رحمة من ربي فاذا جاء وعد ربي جعله دكاء و كان وعد ربي حقا (98)
(آنگاه) گفت: «اين از رحمت پروردگار من است! اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى‏كوبد; و وعده پروردگارم حق است!» (98)

و تركنا بعضهم يومئذ يموج في بعض و نفخ في الصور فجمعناهم جمعا (99)
و در آن روز (كه جهان پايان مى‏گيرد)، ما آنان را چنان رها مى‏كنيم كه درهم موج مى‏زنند; و در صور ( شيپور) دميده مى‏شود; و ما همه را جمع مى‏كنيم! (99)

و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا (100)
در آن روز، جهنم را بر كافران عرضه مى‏داريم! (100)

الذين كانت اعينهم في غطاء عن ذكري و كانوا لا يستطيعون سمعا (101)
همانها كه پرده‏اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود، و قدرت شنوايى نداشتند! (101)

ا فحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادي من دوني اولياء انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا (102)
آيا كافران پنداشتند مى‏توانند بندگانم را به جاى من اولياى خود انتخاب كنند؟! ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده‏ايم! (102)

قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا (103)
بگو: «آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ (103)

الذين ضل سعيهم في الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (104)
آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده; با اين حال، مى‏پندارند كار نيك انجام مى‏دهند!» (104)

اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا (105)
آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند; به همين جهت، اعمالشان حبط و نابود شد! از اين رو روز قيامت، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد! (105)

ذلك جزاؤهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتي و رسلي هزوا (106)
(آرى،) اين گونه است! كيفرشان دوزخ است، بخاطر آنكه كافر شدند، و آيات من و پيامبرانم را به سخريه گرفتند! (106)

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا (107)
اما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، باغهاى بهشت برين محل پذيرايى آنان خواهد بود. (107)

خالدين فيها لا يبغون عنها حولا (108)
آنها جاودانه در آن خواهند ماند; و هرگز تقاضاى نقل مكان از آن جا نمى‏كنند! (108)

قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا (109)
بگو: «اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مى‏گيرد. پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد; هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!» (109)

قل انما انا بشر مثلكم يوحى الي انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا (110)
بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما; (امتيازم اين است كه) به من وحى مى‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است; پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند! (110)